ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ماهان، مسیحای مادر پهلوون پدر

نیم کیلوباش ولی مردباش

پسرم ،مردهم یک جنسیت است هم یک خصوصیت .هرکس که جنس لطیف زن نیست مرداست اماهرمردی مردنیست .پسرم اگرانقدربراین مردبودن تاکیددارم بیگمان خطابم به شماییست که یک روز مردرویاهای دیگری میشوی وبی شک پدر. عزیزمادر!مردانگی وقتی است که قدرکوچکترین زحمات هرکس روبدونی وروپاهای خودت بایستی وبه داشته های خوداکتفاکنی وچشمت را به مال وداشته های دیگری ببندی. وقتی ضعیفی رومیبینی احساس قدرت نکنی وبدونی این قدرت فقط دربرابر  زورگویان اینه شرط پهلوونی ومرداتگی. پسرم مردی وقتی دستانت رابرای بخشیدن بازمیکنی نه برای گرفتن ، مردی وقتی دهانت برای همدردی ،اظهارمحبت وپنددادن وراستگویی بازمیشودنه برای فحاشی ودروغ وتهمت مردی وقتی چشمانت اگردردی راظلم...
6 خرداد 1392

بوی عیدی بوی تو

عزیزم لحظه هامیگذرندوبایدخاطره بسازیم شایدشماهیج وقت فرصت نکنی این خاطره هاروبخونی وفقط بالبخندی و لذتی درچنددقیقه وبلاگت روبه همسرت یا فرزندانت نشان بدی وبامسرتی غرورانگیزوعجولانه ازکناراین نوشته هابگذری تادرکنارخانواده ات خاطره بسازی.آری عشق مامان!خاطره ساختن مهمترازباخاطرات زندگی کردن است وتوهمه زندگی من برای خاطره ساختنی تازمانی که دستم قدرتی برای تایپ مطالب نداشته باشه وتوبرای فرزندت وبلاگ بسازی وتایپ کنی ومن بگویم:ماهان جان بنویس من هم دوستش دارم دوست دارم همه متعلقاتت را. پسرم لحظات باتوبودن همه عیداست پس نمیشه گفت عیداومده بایدبگویم یکسال دیگه باهم بودن فرامیرسه.سال92وروزهایی که مادرپیش داریم تاخاطره بسازیم ازباهم بودن...
4 خرداد 1392

مهدشمابامدیریت دوفرشته

عزیزمادرهشت ماه ازاینکه مطلق باتوبودم میگذشت ،بخاطروجودنازنینت میخواستم ازکارم دست بکشم بیشترباتوباشم وهمه وجودم راوقف شماکنم .اماطی تحقیقات نشان میدادمادران شاغل هم استقلال بیشتری رابرای کودکان خودبه ارغان میاورندهم بخاطرپویایی دراجتماع درآینده غروروافتخاربیشتری رانصیب فرزندانشان میکنند.ازاینروتصمیم خودم راگرفتم که برای شما بهترباشدوهرچندزحمت خودم دوچندان میشد. قرارشددرطول ساعت کارم شمارابه مادروپدرم بسپارم .پدرومادریکه که نه تنها خانه شان بیشترمناسب روح بزرگ شمابودبلکه روحشان نیزباشماتناسب بیشتری داشت .مامان« حشی جون »بابا«اصی جون»کسانی که خیلی سال میشدقرآن وذکرباروح وجانشان اجین بود.بارضایت کامل دراین ساعا...
4 خرداد 1392

تصمیم مادرانه

 نازنینم داشتم ازدست میدادم خنده های شیرینت رووقتی ازخواب بلندمیشدی .لحظه هایی که بادرآغوش کشیدنت خنده های بلندسرمیدادی.داشتم تمام عمرم رودریک لحظه ازدست میدادم. بیماری شماتلنگری بودکه بفهمم زندگی من تویی .مگربرای چه کار میکنیم؟برای اینکه لذت ببریم ازمفیدبودنمان درزندگی .برای اینکه زیباترزندگی کنیم .دردانه ام هیچگاه کاری روانجام نده وقتی باعث میشه تکرارنشدنی ودوست داشتنی ترین لحظه هات رو ازدست بدی.پس لذت زندگیم تویی درنتیجه بایدبرای شما مفیدباشم .پس کارم رورهاکردم تاتکرارنشدنی لحظه های باتوبودنم روخاطره بسازم . ...
4 خرداد 1392
1